English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2166 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
not touch something with a ten-foot pole <idiom> U تصمیم گیری چیزی به طور کامل
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
decision making U تصمیم گیری
sewed up <idiom> U تصمیم گیری
decision making policy U سیاست تصمیم گیری
decision model U الگوی تصمیم گیری
decision table U جدول تصمیم گیری
decision theory U نظریه تصمیم گیری
decision tree U مسیر تصمیم گیری
decision variable U متغیر تصمیم گیری
decision criteria U ضوابط تصمیم گیری
get down to brass tacks <idiom> U فورا شروع به تصمیم گیری
decision lag U تاخیر زمانی در تصمیم گیری
partial jurisdiction U حق تصمیم گیری یا قضاوت محدود
pass a resolution U با رای گیری تصمیم گرفتن
dss U سیستم پشتیبان تصمیم گیری
play it by ear <idiom> U تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
take something to heart <idiom> U به صورت جدی تصمیم گیری کردن
tip the balance <idiom> U تصمیم گرفتن ،نفوذ درتصمیم گیری
decision tree U اقدامات لازم جهت تصمیم گیری
interrupt U تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
interrupting U تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
interrupts U تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
go in for <idiom> U شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
decision U اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
decisions U اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
layer U لایهای که درباره مسیرهای استفاده شونده و هزینه و... تصمیم گیری میکند
layers U لایهای که درباره مسیرهای استفاده شونده و هزینه و... تصمیم گیری میکند
logic U عمل کامپیوتری یا تابعی که تصمیم گیری میکند. قط عات کامپیوتر یا سیستم دیجیتال
swear off <idiom> U تصمیم به ترک چیزی
decision U نمایش گرافیکی جدولی تصمیم گیری که مسیرها و اعمال مناسب در شراطی مختلف را نشان میدهد
decisions U نمایش گرافیکی جدولی تصمیم گیری که مسیرها و اعمال مناسب در شراطی مختلف را نشان میدهد
decisions U علامت گرافیکی در یک فلوچارت برای بیان تصمیم گیری و یک شاخه یا مسیر یا عملی با استفاده از نتیجه انتخاب میشود
decision U علامت گرافیکی در یک فلوچارت برای بیان تصمیم گیری و یک شاخه یا مسیر یا عملی با استفاده از نتیجه انتخاب میشود
AI U طراحی و پیشبرد برنامههای کامپیوتری که از هوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید می کنند و شامل دلایل ابتدایی و سایر خصوصیات بشری هستند
artificial intelligence U طراحی برنامههای کامپیوتری که ازهوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید میکند و ارائه کننده دلایل پایه و خصوصیات انسان است
intelligence U طراحی برنامههای کامپیوتری که ازهوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید میکند و ارائه کننده دلایل پایه و خصوصیات انسان است
optimization U کار کردن چیزی با کارایی کامل
cycle U 1-مدت زمانی که چیزی موقعیت اصلی خود را ترک میکند تا وقتی به آن برگردد 2-عمل کامل شده در یک فرآیند مکرر
cycled U 1-مدت زمانی که چیزی موقعیت اصلی خود را ترک میکند تا وقتی به آن برگردد 2-عمل کامل شده در یک فرآیند مکرر
cycles U 1-مدت زمانی که چیزی موقعیت اصلی خود را ترک میکند تا وقتی به آن برگردد 2-عمل کامل شده در یک فرآیند مکرر
dipstick U میله یا چوبی که برای اندازه گیری عمق چیزی بکار می رود
dipsticks U میله یا چوبی که برای اندازه گیری عمق چیزی بکار می رود
recital [of something] U شرح کامل محتویات [شرح مفصل ] چیزی
full mobilization U تحرک کامل بحرکت دراوردن کامل
completed case U جعبه کامل خشاب کامل
full scale U باندازه کامل بمقیاس کامل
full annealing U بازپخت کامل تاباندن کامل
quantize U با تئوری و فرمول صفات وکیفیت چیزی را تعیین کردن نیرو را با فرمول اندازه گیری کردن
He's a wet blanket. U او [مرد] آدم روح گیری [نا امید کننده ای یا ذوق گیری] است.
imago U حشره کامل و بالغ اخرین مرحله دگردیسی حشره که بصورت کامل و بالغ در میاید
thorough U بطور کامل کامل
avows U تصمیم
avowing U تصمیم
will-power U تصمیم
decision U تصمیم
avow U تصمیم
resolves U تصمیم
resolution U تصمیم
resolutions U تصمیم
weak-kneed U بی تصمیم
determination U تصمیم
plucking U تصمیم
pluck U تصمیم
resolve U تصمیم
rulings U تصمیم
nonplus U بی تصمیم
ruling U تصمیم
decisions U تصمیم
irresolute U بی تصمیم
weak kneed U بی تصمیم
plucked U تصمیم
plucks U تصمیم
decision instruction U دستورالعمل تصمیم
decision symbol U علامت تصمیم
resolve U تصمیم گرفتن
afore thought U سبق تصمیم
decide U تصمیم گرفتن
decidable U تصمیم پذیر
i made up my mind to U تصمیم گرفتم که ...
special verdict U تصمیم ویژه
regnum U تصمیم مقتدرانه
decision box U جعبه تصمیم
decides U تصمیم گرفتن
decision structure U ساختار تصمیم
decision process U فرایند تصمیم
decision tree U درخت تصمیم
resolved that ...... U تصمیم گرفته شد که
determines U تصمیم گرفتن
determine U تصمیم گرفتن
decision theory U تئوری تصمیم
resolves U تصمیم گرفتن
determining U تصمیم گرفتن
decision maker U تصمیم گیرنده
decision table U جدول تصمیم
nonplus U بی تصمیم بودن
to take a d. U تصمیم گرفتن
minds U تصمیم داشتن
to be resolved U تصمیم گرفتن
make up one's mind U تصمیم گرفتن
resolution U نیت تصمیم
resolutions U نیت تصمیم
logical decision U تصمیم منطقی
freehand U ازادی در تصمیم
canons U : تصویبنامه تصمیم
minding U تصمیم داشتن
determiner U تصمیم گیرنده
make up one's mind <idiom> U تصمیم گیریکردن
to make a decision U تصمیم گرفتن
to come to a decision U تصمیم گرفتن
canon U : تصویبنامه تصمیم
A one-sided(unilateral)decision. U تصمیم یکجانبه
determiners U تصمیم گیرنده
resolutely U از روی تصمیم
cut and dried <idiom> U تصمیم قاطع
undecidable U تصمیم ناپذیر
mind U تصمیم داشتن
joint resolution U تصمیم مشترک
decidability U تصمیم پذیری
to concern something U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
leave hanging (in the air) <idiom> U بدون تصمیم قبلی
determinant U تصمیم گیرنده عاجز
make or buy decision U تصمیم به ساخت یاخرید
decision support system U سیستم پشتیبانی تصمیم
self determination U تصمیم پیش خود
sub judice U بدون تصمیم قضایی
decision making unit U واحد تصمیم گیرنده
It was a well - timed ( timely ) decision . U تصمیم بموقعی بود
malice aforethought U سبق تصمیم سوء
orrive at a conclusion U اتخاذ تصمیم کردن
to decide [on] U تصمیم گرفتن [در مورد]
arrive at a conclusion U اتخاذ تصمیم کردن
general verdict U تصمیم به وجه اطلاق
determines U اتخاذ تصمیم کردن
without aforethought U بدون سبق تصمیم
arbitrament U قدرت اتخاذ تصمیم
determining U اتخاذ تصمیم کردن
determinants U تصمیم گیرنده عاجز
preform U قبلا تصمیم گرفتن
determine U اتخاذ تصمیم کردن
take a dicision U اتخاذ تصمیم کردن
verdicts U تصمیم هیات منصفه
verdict U تصمیم هیات منصفه
take a decision U اتخاذ تصمیم کردن
ratio decidendi U مبنای اصلی تصمیم
his severity relaxed U از سخت گیری خود کاست سخت گیری وی کمتر شد
order in council U تصمیم هیات مشاورین سلطنتی
willpower U تصمیم جدی نیروی اراده
resolves U مقرر داشتن تصمیم گرفتن
decidable U تصمیم گرفتنی قابل فتوی
Soc U ازادی دراخذ تصمیم قضایی
resolve U مقرر داشتن تصمیم گرفتن
to decide on a motion U در مورد تقاضایی تصمیم گرفتن
premature decision U تصمیم نا بهنگام یا شتاب امیز
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
digamy U دو زن گیری دو شوهر گیری
She found it hard to make up her mind. U برایش سخت بود که تصمیم بگیرد
It depends on your decison. U بستگش به اراده (تصمیم )شما دارد
zero hour <idiom> U لحظهای که تصمیم مهمی گرفته میشود
if [when] it comes to the crunch <idiom> U وقتی که اجبارا باید تصمیم گرفت [اصطلاح]
As the debate unfolds citizens will make up their own minds. U در طول بحث شهروند ها خودشان تصمیم خواهند گرفت.
arranged marriage U ازدواجی که در آن پدر و مادر برایانتخابهمسر فرزندشان تصمیم میگیرند
to opt out [of something] U تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
to opt in [something] U تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
She resolved to give him a wide berth in future. [She decided to steer clear of him in future.] U او [زن] تصمیم گرفت در آینده ازاو [مرد] دوری کند.
ball is in your court <idiom> U [نوبت تو هست که قدم بعدی را برداری یا تصمیم بگیری]
measuring converter U مبدل اندازه گیری ترانسفورماتور اندازه گیری
stream gaging U اندازه گیری ابراهه ها اندازه گیری رودخانه
with the utmost rigour U با کمال سخت گیری با سخت گیری هر چه بیشتر
order of council U تصمیم هیات مشاورین سلطنتی در غیاب یا بیماری پادشاه یا ملکه
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
drastic times call for drastic measures <idiom> U [زمانی که شما فوق العاده بی امید هستید و میخواهید یک تصمیم موثر بگیرید]
to appreciate something U قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
enclose U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance U 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclosing U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
pushed U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
modifying U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
push U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
modifies U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
pushes U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
via U حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
replaced U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queried U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaces U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replace U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queries U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replacing U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
query U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
querying U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
to esteem somebody or something [for something] U قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
establishing U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
correction U صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
establish U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishes U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
coveting U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
controls U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controlling U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
Recent search history Forum search
2New Format
1deformations is a concept that is gaining ground معنی این جمله
1 just got to figure out where to headمعنی این عبارت چیست؟
1چیزی که عوض داره گله نداره
1confinement factor
1سلام دوستان . یک سوال داشتم.در عبارتی که نوشتم از کجا باید بفهمیم که کلمه طراحی به کل جمله برمی‌گردد یا فقط به piping
1They decided to buy the company outright.
1She ferreted in her handbag and found nothing.
2از ظاهر کسی یا چیزی نمیشه به باطنش پی پرد
2از ظاهر کسی یا چیزی نمیشه به باطنش پی پرد
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com